مهرومهرو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

یک گل خوشبو اسمش مهرو

عید غدیر مبارک

سلام به همه دوستان گلم عید همه مبارک بالاخره اومدم دلم برا همه تون تنگیده ممنون از نظراتتون و بوس بوس   دختر گلم سید من امروز قبل از همه سینه نازتو بوسیدم و چقدر شیرین بود فدات شم ...
2 آبان 1392

بوس مامان

عزیز دلم خیلی وقته برات ننوشتم بس که مامانو اذیت میکنی .گل قشنگم فکر کنم داری همه دندوناتو با هم در میاری الان 12 تا مروارید تیز و درخشان داری فدات شم حتما خیلی درد میکشی مخصوصا دندون کرسیا وای بمیرم واست نازنینم. وقتی دندون درمیاری هیچی نمی خوری هیچی حتی شیر خرما که اینقدر دوست داری هم ته شیشه ت می مونه خیلی نگرانتم . تازه تب هم میکنی . دو روزه با استامینوفن تب تو پایین میارم بگردمت .زود خوب شو که دارم دیوونه میشم .قربون چشات بشم . می دونی شیرینم بعد از به دنیا اومدنت بهترین لحظه زندگیم اون لحظه ای بود که : ظهر بود و تو اصلا قصد خواب نداشتی من کنارت خوابیده بودم .شیرتو که خوردی نشستی و انتظار داشتی منم مثل همیشه ببوسمت و بازی کنیم ولی م...
3 مهر 1392

روز دختر مبارک

عزیز دلم گل خوشگلم روزت مبارک نازنیم چند روزه خودت کامل راه میری خیلی حس قشنگیه فدات شم ولی خب سه چهار ساعتی هم دست منو میگیری و با هم تو خونه راه میریم اینقدر میریم که سر گیجه میگیرم ولی تو همچنان جیغ میزنی و پا پا میگی و می خای ادامه بدی خب؟؟؟ دو شبه میریم پارک و نوبتی تو رو راه میبریم بابا جونم سرما خورده برا اونم خیلی دلتنگی میکنی  خدا کنه زودی خوب شه آخه ندیده دخترش چه خوشگل راه میره. راستی یاد گرفتی بگی :دایی به کفشات میگی پاپا خیلی ناز حرف میزنی عشقم دندون 8 و 9 ات هم در اومد مبارکت باشه   ...
16 شهريور 1392

این روزا

 13 ماهگیت مبارک عزیز دلم دیشب برات یه جشن کوچولو گرفتیم ولی هر کاری کردیم راه نرفتی ازت فیلم بگیریم خودتو برا دایی لوس میکردی باد باد میگفتی تا بیاد از پاهات بگیره و بابایی هم از دستات و تو رو تاب بدن خیلی کلکی ناز من. حدودا 10 روزه که راه افتادی ولی هنوز یه کمی میترسی تو خونه دوست داری دستتو بگیرم و با هم راه بریم البته میری از تو کمد من کفشامو میاری و 4-5جفت کفشای خودتم همیشه تو خونه ست. میگی پا پا . دو تایی پامون میکنیم و راه میریم . وقتی سگ میبینی میگی هاپ. امروز بارون میومد رفتیم بیرون میگفتی آب (هر کاری کردم بارون نگفتی)خیلی دوست داشتی همش میخندیدی. وای که تلفن و ایفون و موبایل از دستت امون نداره اگه تو خیابون موبایل کسی ...
6 شهريور 1392

کمی دیگر تا راه افتادن

مهرو جونم دو روزه با کامیونت راه میری فدات شم  ول کن هم نیستی که هی میری و میای .دوست داری من دستتو بگیرم و رات ببرم توپ بازی کنی .  هر روزی یه جفت کفش از تو کمدت میاری و میگی آپ به جای پا . و من پات میکنم و میری برا منم دمپایی میاری و میگی آپ . و با هم راه میریم ولی هنوز میترسی خودت گام برداری . هروقت آب میخای شیشه تو میاری و میگی آب آب .... و فقط به من میدی که بهت آب بدم قشنگم . وقتی بابایی رو میبینی از خوشحالی داد میزنی و خدا نکنه بخای ازش جدا شی چنان گریه میکنی که حال بابای بیچاره رو میگیری .مجبوره خیلی یواشکی ازت جدا شه خیلی هم گردشی شدی دوست داری همش ببرمت بیرون اما آخه صبحها هوا گرمه ولی انقدر گریه میکنی که مجبور میشم ...
22 مرداد 1392