مهرومهرو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

یک گل خوشبو اسمش مهرو

خاطرات سفرم

  ما که رفتیم ولیکن دلمان ماند کنارت کعبه               دلمان ماند که محرم شده آید به طوافت کعبه ما که رفتیم ولیکن تو حلالم کن اگر این ایام             روسیاهی نگهی کرد به آن روی سیاهت کعبه ما که رفتیم ولیکن تو بیا واسطه شو پیش خدا          بلکه شاید بروم کرب و بلا را به زیارت کعبه   خدایا زیاد دلتنگمان نکن....   خدا قسمتم کرد تو بچگی رفتم پیش جدم رسول الله (آخه من سیدم)خیلی خوش گذشت امیدوارم همه آرزومندان زود زود برن از نزدیک اونجا رو ببینن با صفاست .حالا مامانم چندتا از ع...
22 ارديبهشت 1392

من و دوستای حاجیم

مهم نیست که نمیتونیم با هم صحبت کنیم .مهم نیست که سفید یا سیاهیم . مهم نیست که از کدوم کشور اومدیم . مهم نیست که از چه خونواده ای هستیم . مهم نیست بابامون چه کاره ست و چقدر پول داره .مهم نیست مامان و بابا دکترن یا ...   ما بچه ها فقط همدیگرو دوست داریم و حتی وقتی در اوج گریه ایم با دیدن هم میخندیم کاش ادم بزرگام اینو درک کنن و با دیدن خوبیها از زندگیشون لذت ببرن .کاش گاهی هم شما از ما یاد بگیرین.   این دوستام از سودان اومده بودن خیلی نازه دوسش دارم اینم خیلی نمکیه چه ژستی هم گرفته اینم خواهر خجالتیشه اینم مثل من خوشحاله دوست پیدا کرده با اینام دوست شدم اینقدر که به دوربینم ...
17 ارديبهشت 1392

آش پشت پا

امشب قراره مامانی آش پشت پا درست کنه آقا جون بردیا هم میاد دعا توسل میخونه .منم که چند روزه خوابم بهم خورده وحسابی بداخلاقم و غر غر می کنم . مامان :فردا ساعت 2 بعد از ظهر راه میفتیم نمیدونم میتونم فردا آپ کنم یا نه در هر حال تصمیم دارم یه دفترچه یادداشت بردارم و خاطرات مهرو جونمو بنویسم اگه وقت کنم سفر خوبی داشته باشی خدا نگهدارت باشه دخترم ...
20 فروردين 1392

دو روز

امروز من و مامان و مامانی رفتیم مشهد کار بانکی داشتیم هوا خیلی خوب بود برا ناهار هم رفتیم خونه خاله جون خاله جون یه آبگوشت خوشمزه درست کرده بود که من دوست داشتم و همه غذامو خوردم عمو رضام به من عیدی تپل داد دستش درد نکنه .نمی دونم چیکار کردم که مامانم شب به بابا میگفت مهرو امروز خیلی اذیت کرد خدا کنه تو سفر بچه خوبی باشه الانم شبه و من خوابم نمیاد ولی مامانم هی میگه بخاب بخاب ...
18 فروردين 1392

آماده ی رفتن

این روزا مامان حسابی مشغول جمع کردن وسیله هاست مهرو گلی هم کمک میکنه خیلی گویا کم کم بهار داره میاد آخه هوا هنوز شبا سرد میشه ولی روزا خوب میشه و منم که کلی خرید دارم با مامانی و مهرو جون می رییم بیرون .برا نازیم لباس احرام دوختم فکر کنم اگه تنت کنم بوخورمت .قربونت برم هر چی فکر میکردم لازمت میشه برداشتم خدا کنه چیزی یادم نرفته باشه . در ضمن من و بابا قرار گذاشتیم چیزی برنداریم تا همه لباسای شیرین طلا تو ساک جا شه . سه روز دیگه مونده ...
17 فروردين 1392
1