مهرومهرو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

یک گل خوشبو اسمش مهرو

پارک شاپرک

یکی از دوستای مامانی منو تو پارک دید و گفت که برا تز دکتراش روی بچه های دو تا سه ساله تحقیق میکنه و پیشنهاد کرد مهرو هم وارد تست بشه و منو بابا هم موافقت کردیم .قبل از هر چیزی از آسیه جون تشکر میکنم و براش آرزوی موفقیت دارم . از اذر ماه داریم میریم روزای فرد ساعت یازده .هر روز مهرو به این امید از خواب بیدار میشه که بریم پارک و وقتی سوار تاکسی میشیم میگه مستقیم پارک . اونجا دوستای خوبی پیدا کردی مخصوصا با آیدا خیلی خیلی رفیق شدی .آیدا دختر خوبیه امیدوارم دوستتیتون با دوام باشه .هر دو تون مردادی هستین پس دوستای خوبی برا هم باشین . ملیکا هم یکی دیگه از دوستاته که اونم دختر نازیه .ساعت کلاس که تموم میشه میدوی دنبال ملیکا و دستشو میگیری ...
8 بهمن 1393

بوس مامان

عزیز دلم خیلی وقته برات ننوشتم بس که مامانو اذیت میکنی .گل قشنگم فکر کنم داری همه دندوناتو با هم در میاری الان 12 تا مروارید تیز و درخشان داری فدات شم حتما خیلی درد میکشی مخصوصا دندون کرسیا وای بمیرم واست نازنینم. وقتی دندون درمیاری هیچی نمی خوری هیچی حتی شیر خرما که اینقدر دوست داری هم ته شیشه ت می مونه خیلی نگرانتم . تازه تب هم میکنی . دو روزه با استامینوفن تب تو پایین میارم بگردمت .زود خوب شو که دارم دیوونه میشم .قربون چشات بشم . می دونی شیرینم بعد از به دنیا اومدنت بهترین لحظه زندگیم اون لحظه ای بود که : ظهر بود و تو اصلا قصد خواب نداشتی من کنارت خوابیده بودم .شیرتو که خوردی نشستی و انتظار داشتی منم مثل همیشه ببوسمت و بازی کنیم ولی م...
3 مهر 1392

روز دختر مبارک

عزیز دلم گل خوشگلم روزت مبارک نازنیم چند روزه خودت کامل راه میری خیلی حس قشنگیه فدات شم ولی خب سه چهار ساعتی هم دست منو میگیری و با هم تو خونه راه میریم اینقدر میریم که سر گیجه میگیرم ولی تو همچنان جیغ میزنی و پا پا میگی و می خای ادامه بدی خب؟؟؟ دو شبه میریم پارک و نوبتی تو رو راه میبریم بابا جونم سرما خورده برا اونم خیلی دلتنگی میکنی  خدا کنه زودی خوب شه آخه ندیده دخترش چه خوشگل راه میره. راستی یاد گرفتی بگی :دایی به کفشات میگی پاپا خیلی ناز حرف میزنی عشقم دندون 8 و 9 ات هم در اومد مبارکت باشه   ...
16 شهريور 1392

این روزا

 13 ماهگیت مبارک عزیز دلم دیشب برات یه جشن کوچولو گرفتیم ولی هر کاری کردیم راه نرفتی ازت فیلم بگیریم خودتو برا دایی لوس میکردی باد باد میگفتی تا بیاد از پاهات بگیره و بابایی هم از دستات و تو رو تاب بدن خیلی کلکی ناز من. حدودا 10 روزه که راه افتادی ولی هنوز یه کمی میترسی تو خونه دوست داری دستتو بگیرم و با هم راه بریم البته میری از تو کمد من کفشامو میاری و 4-5جفت کفشای خودتم همیشه تو خونه ست. میگی پا پا . دو تایی پامون میکنیم و راه میریم . وقتی سگ میبینی میگی هاپ. امروز بارون میومد رفتیم بیرون میگفتی آب (هر کاری کردم بارون نگفتی)خیلی دوست داشتی همش میخندیدی. وای که تلفن و ایفون و موبایل از دستت امون نداره اگه تو خیابون موبایل کسی ...
6 شهريور 1392

کمی دیگر تا راه افتادن

مهرو جونم دو روزه با کامیونت راه میری فدات شم  ول کن هم نیستی که هی میری و میای .دوست داری من دستتو بگیرم و رات ببرم توپ بازی کنی .  هر روزی یه جفت کفش از تو کمدت میاری و میگی آپ به جای پا . و من پات میکنم و میری برا منم دمپایی میاری و میگی آپ . و با هم راه میریم ولی هنوز میترسی خودت گام برداری . هروقت آب میخای شیشه تو میاری و میگی آب آب .... و فقط به من میدی که بهت آب بدم قشنگم . وقتی بابایی رو میبینی از خوشحالی داد میزنی و خدا نکنه بخای ازش جدا شی چنان گریه میکنی که حال بابای بیچاره رو میگیری .مجبوره خیلی یواشکی ازت جدا شه خیلی هم گردشی شدی دوست داری همش ببرمت بیرون اما آخه صبحها هوا گرمه ولی انقدر گریه میکنی که مجبور میشم ...
22 مرداد 1392

ایستادن مهرو جون

مامان گلم از روز تولدت یاد گرفتی رو پات بایستی همین که بلند میشدی هم دست میزدی و ما رو هم وادار میکردی برات دست بزنیم .دیروز هم بعد کلی تلاش تونستی بدون اینکه از جایی بگیری بلند شی من و دایی کلی ذوق کردیم دیگه تا شب ول کن نبودی بلند میشدی و ...
13 مرداد 1392

تولد 11 ماهگی

سلام به همه دوستان نمی دونم دعای کی مستجاب شد که روز پنج شنبه رفتیم و یه دوربین دیجیتال با حال خریدیم و به دنبال اون جمعه شب یه مهمونی کوچیک ترتیب دادیم و مامان بزرگ ها و بابا بزرگ ها رو دعوت کردیم تا دور هم جشن 11 ماهگی مهرو جون رو برگزار کنیم. جونم برا دخترم بگه همین که مهمونا اومدن نمیدونم چی شد که ناناز یه دفعه خورد زمین و زبونش اومد لا دندونای تیزشو خون اومد منو میگی: البته یکی دو قطره خون بیشر نیومدا ولی تا آخر شب خودتو لوس میکردی و به قول عمو حسین چون نازت خریدار داشت هی ناز کردی.خلاصه تا بابایی اومد و بغلت کرد همینجور........ تا آخر شب هم از بغل بابایی پایین نیومدی ببین:   در این قسمت دیگه کمی کوتاه اومدی و کلی برام...
9 تير 1392

11 ماهگی

  تولد ناز نازی جون مبارک       تولد شیرین عسلم مبارک تولد گل دختری مبارک          تولد تاج سرم مبارک عروسکم 11 ماهه شدی هورا فقط  یه ماه مونده یک ساله شی جوجه طلایی من 11 ماهه نازنینم تو همدم روزهای و شب های منی 11 ماهه صبح به امید دیدن و بوییدن تو از خواب بیدار میشم 11ماهه که شبها در حالیکه به صورت ماهت نگاه میکنم خوابم میبره 11ماهه همه دعاهام با تو شروع و به تو ختم میشه 11ماهه با خنده تو میخندم وبا هر قطره اشک تو خون گریه میکنم این روزها با وجود تو بهترین روزهامو سپری میکنم عزیز دلم این روزا خیلی شیطون شدی یه لحظه سر جات نمیمونی من همه جا دنبالتم...
5 تير 1392

در این روزها ...

سلام به همه دوستای گلم وماماناشون که این مدتی که نبودم به وبلاگم سر میزدن از همه ممنون خب کجا بودم ؟؟؟بازم مریض بودم اینبار سرفه های شدید ولی الان خوبم خدارو شکر .اینم عکسای جدیدم که البته بعلت عدم امکانات فقط 2 تاست . بابا جونم قول داده برام یه دوربین خوب بخره که 24 ساعته ازم عکس بگیرن بگین ایشالا... مهرو در پارک در حال خوردن . تازه هم به کالسکه م بلیسکویت دادم هم به لباسم ... همه رو سیر کردم   اینم منم جیگر طلا با کیک ده ماهگیم . بزن دست قشنگه رو   خب حالا بذار مامان کمی از شیرینی هات بگه : اول که عاشق دایی مرتضی شدی از بغلش هیچ جا نمیری چنان خودتو واسش لوس میکنی که ... بابایی یادت داده از پله های خونشون ب...
26 خرداد 1392