مهرومهرو، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

یک گل خوشبو اسمش مهرو

اولین حس مادری

1391/10/25 16:34
نویسنده : مامان
1,468 بازدید
اشتراک گذاری

این نوشته رو دوست عزیزم سمیرا روز مادر همراه یه شیشه مربای خوشمزه برام اورد (البته من هنوز باردار بودم)خیلی باهاش حال کردم .سمیرا جونم ممنون می بوسمت

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید:«می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»

کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»

اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »

- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»

کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»

خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

«نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن .»

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی محمد طاها
25 دی 91 12:31
چه گل دختری خدا براتون نگه داره با محمد طاها من همسنه


خیلی ممنون چه جالب حتما بهتون سر می زنم
م ع ظ م ه
30 دی 91 18:47
سلام مامان مهرو جون . خیلی دوست داشتم دختر نازتون رو ببینم که با درست کردن ، وبلاگ واسه دختر گلتون این امر میسر شد . خیلی قشنگ و مامانیه . بهت از صمیم قلب تبریک میگم . خدا هر سه تون واسه هم نگه دار عزیزم . خیلی دوست دارم ببینمتون هر سه تون با هم . اگه تونستی عکس خانوادگی هم بذار . در ضمن وبلاگتونم خیلی قشنگه . به پدر و مادر و کل اعضای خانواده تون سلام ما رو برسونین. دلم برات تنگ شده مامان مهرو جون ، یاد روزهای قشنگی که با هم بودیم به خیر . به امید دیدار عزیزم .