مهرومهرو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

یک گل خوشبو اسمش مهرو

ماجراهای آب دهن

سلام  شیرینی عسلی یه روز که برا ناهار خونه مامانی بودیم دخترم بغلم بود و داشتیم لیوان میاوردیم . من یکی یکی لیوانا رو به خاله مهنوش می دادم و میگفتم بیبینید مهرو چه بزرگ شده داره به مامانش کمک میکنه براتون لیوان ... که یهو بابایی زد زیر خنده و بقیه به ما نگاه کردن و  منم کنجکاو شدم و زود نیگات کردم و دیدم ب-----له آب دهنت داره همینجور میریزه تو لیوان ...
20 دی 1391

اولین یلدای مهرو جون

حتما ادامه مطلبو ببینین قربونت برم جوجه طلایی لالا داشتی چقدر سعی کریم بخندونیمت هر کی یه عروسک برداشته بود تا سرتو گرم کنه بخندی ولی ...   کیک   دسر ماست و لبو     ظرف میوه   تنقلات یلدایی   هندونه شب یلدا    ژله انار     ...
9 دی 1391

سیسمونی

مامانی مدتهاست آرزوی دیدنتو داره چه نقشه ها که تو سرش نیست می خاد دخترش بهترینها رو داشته باشه واسه همین رفته تهران و وای نمی دونی چه چیزایی برات خریده وای عزیزم کی شه این لباسا رو تنت کنم.حالام جشن سیسمونی دخملمه. خاله صدیق و مامانی حسابی شرمندمون کردن خاله کلی لباس خوشگل برات بافته همه چی معرکه ست. مامانی سنگ تموم گذاشتی خیلی خیلی دوست داریم.  دست خاله مهنوشم درد نکنه این عکسا رو گرفته. پ  عالی بود مامانی دستای مهربونتو میبوسم ...
6 دی 1391

پای خومشزه

دستت کم بود حالا دیگه مدتیه پاپاتم میخوری میدونم حتما خیلی خوشمزست باید منم بچشم هوم دهنم آب افتاد برا پای تپل کوچولوت ...
6 دی 1391

سفر

یه خبر خوب امروز اسم دخترمو برا سفر مکه نوشتیم فکرشو بکن روزی که بابایی برامون فیش مکه میگرفت کی فکرشو میکرد یه کوچولوی نازم مارو همراهی کنه به امید خدا ٢١فروردین راهی میشیم . تا اون موقع دختر قشنگم می تونه بشینه،چهار دست و پا کنه،شایدم چن تا مروارید داشته باشه.   ...
5 دی 1391